تراژدی اتاق عمل شماره ۳: داستان ۹ بیمار و موجی از رنج و بیعدالتی
گزارشی از فاجعهای پزشکی که زندگی چندین خانواده را دگرگون ساخت، دو هفته گذشته در رسانهها پیچید. برای مخاطبان، این تنها خبری بود در میان اخبار دیگر؛ اما برای ۹ بیمار، حادثهای دردناک و ویرانگر. این ۹ نفر از گوشه و کنار ایران آمده بودند، از شمال شرق تا جنوب غرب، از سمنان تا تهران. تقدیر تلخ آنها در اتاق عمل شماره ۳ رقم خورد. وسیلهای آلوده یا به تعبیر پزشکان، غیر استریل، سرنوشت آنها را به تلخی تغییر داد.
در گزارش دیگری، تعداد بیماران ۱۱ یا حتی ۱۴ نفر اعلام شده است. به دنبال این تناقض، با مصاحبه با رئیس بیمارستان و چند تن از بیماران، تصویری از این ماجرا به دست آمد. گفتگوی چهار بیمار با آنچه رئیس بیمارستان گفته بود، تفاوتهای قابلتوجهی داشت و سوالات بسیاری را بیپاسخ گذاشت.
آقای صدوقینژاد، مردی ۵۹ ساله و کشاورز از تربت حیدریه، به تهران آمده بود تا دخترش را ببیند. دخترش که در تهران کار خدماتی میکرد، پیشنهاد عمل جراحی در یک بیمارستان تخصصی تهران را به پدرش داده بود. اما این سفر، آغازی بر رنجی جانکاه بود: «ما که روستایی هستیم، از تربت حیدریه، هزار کیلومتر راه آمدهایم. تهران کجا؟ ما کجا؟… برای دیدن دخترم آمدیم تهران. او گفت اینجا بیمارستان خوبی است، عمل کن. یکشنبه رفتیم دکتر، گفت سهشنبه بیا برای عمل. شب عمل شدم، ساعت ۴ یا ۵. ساعت ۸، ۹ شب درد شدیدی گرفتم. بیمارستان گفتند چیزی نیست. تا صبح از درد خوابم نبرد.»
صبح روز بعد، دخترش پدرش را به اورژانس و بعد به مطب پزشک جراح برد. پزشک متوجه وضعیت غیرطبیعی شد و او را به پزشک دیگری ارجاع داد. در اتاق عمل، چند بیمار دیگر با علائم مشابه وجود داشتند؛ ۹ نفر در مجموع. آنها به بیمارستان لبافینژاد منتقل شدند و پس از عملهای متعدد و حدود ۱۰ تا ۱۵ روز بستری، امید به بازگشت بینایی از بین رفت.
درد جای بینایی را گرفت. چندین عمل و بیهوشی، حال پیرمرد را وخیمتر کرد: «از بیمارستان لبافی که مرخص شدیم، حالت تهوع داشتیم و نمیتوانستیم غذا بخوریم. درد شدید، سردرد، درد دست و پا… دکتر مغز و اعصاب گفت ویروس در بدنتان جا گرفته و باید تحمل کنید. اضطراب، درد را شدیدتر میکند.»
آقای صدوقینژاد، بیش از درد جسمانی، دردی در دل داشت. سفر به تهران برایش جز رنج و سختی چیزی نداشت: «خانمم به تهران آمد. ۴۵ روز تهران بودم، ۲۱ روز هم برای کشیدن بخیهها ماندم. هزار کیلومتر راه… چند شب خانه دخترم، چند شب امامزاده صالح، و چند شب هم مسافرخانه… دکتر عیناللهی بخیهها را کشید، اما سه تا هنوز مانده.»
زندگی این کشاورز خراسانی بهکلی دگرگون شده بود: «از آن روز تا حالا درد، حالت تهوع دارم، نمیتوانم بخورم، کار کشاورزیام را از دست دادم، ۱۵ کیلو وزن کم کردم، همه چیز به هم ریخته، حتی پسرم درسش را ول کرده.»
رئیس بیمارستان ادعا کرده بود هزینههای درمانی بیماران را پرداخت کرده است، اما آقای صدوقینژاد چیز دیگری میگوید: «۱۴ میلیون تومان برای عمل داده بودیم، برنگشت. هزینههای دکتر مغز و اعصاب را هم قبول نکردند. هزینه اسنپ، مسافرخانه، آزمایشها… گفتند گذشته است.»
دوباره به تهران برگشتند: «گفتند باید به دادگاه برویم. ۵ بیمار دیگر هم بودند. وکیلی گرفتیم، ببینیم چه میشود. مقصر کیست؟ بیمارستان؟ دکتر؟ چرا این بلا سر ما آمد؟»
دختر آقای صدوقینژاد، همه چیز را به یاد میآورد: ساعت ۵:۳۰ عمل، نفر هفتم، یک ساعت بعد از غذا، درد چشم… او میگوید دکتر مغز و اعصاب تشخیص فیبرومیالژیا (درد مزمن عضلانی-اسکلتی) به دلیل عفونت و استرس داده است. او مدام پدرش را به اورژانس میبرد. حالت روحی پدرش بسیار بد است و مدام عینک میزند تا کسی چشمش را نبیند. هزینهها را هم بیمارستان پرداخت نکرده است.
خانم عین، میگوید مادرش بعد از ساعت ۹ عمل شده و علائم از شب شروع شده و صبح شدت یافته است. از ظهر متوجه عفونت شدند. پزشک، درباره آلودگی پدها پرسیده بود و بیمارستان منفی جواب داده بود. خانم عین از خبرنگاران گلایه دارد: «شما دو ماه پیش کجا بودین؟ بیمارستان که هنوز داره کار میکنه. میخواین بیمارستان تعطیل بشه؟ یه اتفاق بوده، حالا شما میخواین ازش چی دربیارین؟»
او میگوید ابتدا ۱۱ خانواده بودند، اما ۲ نفر از شکایت منصرف شدند.
آقای میرزاخانی، مدیر مدرسه ۵۴ ساله، چشم راستش را قبلا در این بیمارستان عمل کرده بود. ۱۷ مهر برای چشم چپ مراجعه کرد. از عصر درد شروع شد، تماس گرفت، گفتند طبیعی است. شب درد شدیدتر شد. صبح اورژانس رفت، گفتند چیزی نیست. بعدازظهر مطب رفت، دکتر عفونت را متوجه نشد. شب بیمارستان تماس گرفت و گفتند باید دوباره عمل شود. بخشی از چشمش به دلیل عفونت تخلیه شد. ۶ بار عمل شد. هزینه اولیه را برنگرداندند. او میگوید این عمل را میتوانست در شهرستان انجام دهد، اما برای اطمینان به تهران آمد.
خانم پریچهر، زنی خوزستانی، ۱۷ مهر عمل شده است. دخترش میگوید مادرش چشم سالمش را از دست داده و هنوز باید تزریق برای چشم دیگر انجام شود. او میگوید: «شاید خواست خدا بوده.» سه بار عمل شده است. هزینه اولیه برنگشته است. او بیمارستان را مقصر نمیداند، اما میگوید از جراحی چشم میترسد.
آقای ح، یکی دیگر از بیماران است. پسرش میگوید درد پدرش زیاد بود، آبریزش داشت، تماس گرفتند، گفتند طبیعی است. به اورژانس و مطب رفتند. عصر روز هجدهم، بیمارستان تماس گرفت و گفتند باید دوباره عمل شود. به آنها گفتند دلیل مشکل، عفونت سودوموناس است، یک بیماری اتاق عملی. او میگوید مدیر بیمارستان از احتمال خرابکاری گفته بود. خانواده آقای ح پولی نگرفتهاند و به دنبال جلوگیری از تکرار چنین اتفاقی هستند. آنها از تلاش بیمارستان برای توافق و پیشگیری از شکایت، گلایه دارند.
اینها تنها بخشی از این داستان تلخ است. داستانهایی که هزاران سوال درباره مسئولیتپذیری و شفافیت در سیستم بهداشت و درمان ایران به وجود میآورد.